ملکه قلب یخیم (پارت 30)

دیانا:از اتاق رفتم بیرون دیدم یه دختره اومده سلام کردم
مهگل:سلام من دختر عمه ارسلانم اسمم مهگله
دیانا:خوشبختم ،منم دیانام
مهگل:برا یه چند روز اینجا میمونم اگه زحمتی نشه
دیانا:نه عزیزم راحت باش هر چقدر میخوای میتونی بمونی
مهگل:فقد تازه انگار که یکی به ارسلان زنگ زد خیلی عصبی شد
دیانا:اوکی تو استراحت کن من برم ببینم چشه
ارسلان:دیانا این کیه میاد به من زنگ میزنه میگه دیانا منو دوس داره نزدیکش نشو
دیانا:خب اون کیه
دیانا:نکنه امیر وقتی اونجا بودم گوشیمو برداشته بود شماره ارسلانو برداشته
ارسلان:خب اینو تو باید بگی
دیانا:میشه شماره رو بخونی برام
ارسلان ۰۹....
دیانا:همین شماره امیر بود
ارسلان:خب کیه
مهگل:بچه ها چتونه چرا داد میزنید
دیانا: هیچی گلم الان میایم داخل
مهگل:چیزی که نشده؟
دیانا:نه عزیزم


لایک و کامنت یادت نره💌❤️✨
دیدگاه ها (۱)

ملکه قلب یخیم(پارت 31)

من و دنیای دیگر part ³

رمان میزارم براتون فردا💌😂🥺

دیانا،مهدیس،عسل و هیوا

دختر بازیگوش من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط